malena



من هیچ وقت علاقه ای به دیدن فیلم های خاطرات نزدیک ندارم.احساس میکنم خاطره ی شفاف توی ذهنم را کدر میکند و تغییر میدهد.ولی وقتی خاطره توی ذهنم تثبیت شد دیگر برایم فرقی نمیکند

 

 

مثل  کلمات جدیدی که از وجودم روی کاغذ مینویسم و علاقه ای به خواندن دوباره شان ندارم.احساس نوشخوار به من دست میدهد.متن های قدیمی چنین حسی را اما به من القا نمیکنند و اینگونه میشود که من متن هایم را دوباره خوانی نمیکنم و هیچ گاه ویرایش نمیشوند

 

 

غلط های املایی و ام را به بزرگی خودتان ببخشید!


همین الان دلم برایت پرکشید.دوست دارم کلمات را رها کنم و بپرم توی آغوشت.بگویم ک چقدر مستاصل شده ام.بگویم که روبروی تو از خودم بیزارم.بگویم که تا دهانم را باز کردم که بگویم آن کلمات قبلی را و یک لحظه درنگ.تو محرم کلماتی.گنا من را هرگز فاش نساخته ای.من را رسوا نکرده ایپس من هم چنین حقی را به خودم نمیدهم

 

نه حالا نمیخواهم که پری آن قصه باشم.دوست ندارم مدام ورد ها را تکرار کنم .دوست ندارم که بنویسم تا دیگران بخوانندم دوست ندارم بنویسم برای نوشتن دوست دارم تو مقصد تمامی افعالم باشیدیدن،نفس کشیدن،نوشتن و نگ آه کردن.

خواستم بگویم.خواستم بپرسم؟من را آیا رها کرده ای؟

محبوب منمن را با خودم تنها نگذار.من از خودم چیزی برای نوشتن ندارم.من تشنه بوده ام و دویده ام،گرسنه بوده ام و خوابیده ام!خوابم می آمده و به نظاره نشسته اممحبوب منمن جواب سوال هایم را نمیدانمبه هر پرسشی پاسخ اشتباه داده ام.مثل حالا که دلم برایت پر کشید و به جای نماز دارم با تو با کلمات صحبت میکنم.

من را با خودم تنها نگذار.

 

 

 

 

از جمله ی قبلی ام خجالت میکشم و پاکش میکنم نه تو هرگز.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها